در اوایل سال 2005 میلادی بود که کارگردان معروف سینمای آمریکا ( هالیوود ) ریدلی اسکات فیلم Kingdom of Heaven را به هواداران خود معرفی نمود. یک تیم ضعیف به عنوان نویسنده فیلمنامه و ساختار استودیویی این فیلم آن را به اثری بی اهمیت مبدل نموده است. بسیاری از منتقدین سینمای جهانی عفاید اعتدال گرایانه وی در زمینه ی تهیه و تولید آثار مذهبی را راهی برای وصال به سینمای متمایل به مذاهب الهی می دانستند.


اما بر خلاف عقاید حاکم بر اذهان عمومی اقشار مختلف جامعه، ساخت برخی از فیلم های وی در سال 2012، جریان فکری منتقدان نسبت به وی را متحول نمود.

 

اریک فون دنیکن منتقد معاصر سینمای آمریکا نظریه ی مبتنی بر عقاید خود ارائه نمود که در آن از انسان به عنوان اولاد موجودات فضایی یاد کرد.


ناسا و واتیکان بر این باورند که فرضیه ی مذاهب الهی از منظر علم ریاضیات امکان پذیر نیست. اما در سیر تکامل و تعالی بشریت بدون کمک هرگز قادر نبودیم جایی باشیم که امروز هستیم.

این صحنه ای است که در فیلم prometheus مشاهده می کنیم. یعنی از نظر شخصی اریک فون دنیکن مبتنی بر اینکه خاستگاه بشر از کجاست.

با توجه به پیشینه اسکات در هندسه ی فکری اش در رابطه با خداوند و خلقت بشریت آشکارا می توان در مورد نحوه و چگونگی اثر بعدی او که بیانگر زندگینامه ی یکی از پیامبران الهی و معجزات وی است حدس زد.

فیلم Exodus: gods and kings آخرین فیلم سینمایی اسکات استکه در اوایل سال 2014 با بودجه ی 140 میلیون دلاری و به کارگیری بیش از 6000 سیاهی لشکر،  که تولید و اکران شد.

این فیلم تحریف آشکار تاریخ است که تصویر کننده ی ادوار مختلف و چگونگی به رسالت رسیدن حضرت موسی (ع) است. که در آن کارگردان فیلم با نقطه نظر ویژه به زندگینامه ، تمام اهتمام خود را کرده تا خروجی و نتایج دلخواه خود را از آن استخراج کند و اساسا به نظر خودش به روز رسانی کند!

وی در این مورد اظهار نظر کرده است:


" من تلاشم را کردم که داستان کهن را  که به سالین دور بر می گردد با روایتی جدید و به طرز متفاوتی ارائه کنم. قصد من تکرار مکررات نبوده و تلاش کردم تا نگاه امروزی را به داستان رسالت پیامبری موسی و مهاجرت قوم بنی اسرائیل ممزوج کنم"

در این فیلم، نقش حضرت موسی(ع) به کریستین بیل ( بازیگر نقش بت من ) واگذار شده. فردی که آشکارا خود را فردی بی ایمان و بی دین خوانده و اساسا رسالت انبیاء را به سخره می گیرد.

وی در مصاحبه ای در مورد نقش حضرت موسی (ع) اینگونه اظهار نظر کرده بود که:


" من برای ایفای نقش در این فیلم تمام داستان های تورات، انجیل و قرآن را خوانده ام. به نظر من شخصیت موسی فردی بی تمدن و اسکیزوفرنی است. اگرچه شما این موضوع را در فیلم مشاهده نمی کنید. اما این همان برداشت من از واقعه ای تاریخی است. شاید در آن روز ها  موسی به عنوان یک پیامبر و فرستاده از طرف خدا می پنداشتند، اما باید سئوالی را مطرح کرد که آیا امروز هم به اون همانگونه می پندارند؟"


یا در جای دیگر از فیلم، شخصیت موسی را فردی تروریست از نگاه مصریان و آزادی خواه برای بنی اسرائیل معرفی کرده اند.



به وضوح مشاهده می کنیم که ترکیب کارگردانی و بازیگری فیلم، اساسا ترکیبی ضد مذهب و اصلا ضد ارزش های ادیان الهی است از همین جهت به سادگی می توان اثر تولید شده را پیشاپیش و قبل از دیدن فیلم مورد ارزیابی ارزشی نسبی قرار داد.


این محصول، با روایتگری ماجرای حمله پیشگیرانه لشکر مصر به هیتی ها شروع می شود.


فرعون پیش از حمله، از پیشگوی مخصوص و معتمد خود تقاضا می کند تا در مورد سرنوشت این جنگ با او سخن بگوید. اما پیشگو اعلام می دارد که امعا و احشا در این مورد هیچ سخنی نمی گویند و بجای آن در موضوع دیگیری اظهار نظر می کنند:

" در این نبرد رهبری نجات داده می شود و ناجی او روزی در آینده رهبر خواهد شد."

شنیدن این حرف سبب می شود تا منفتاح جانشین فرعون نسبت به موسی حساس شود و با تردید و مشکوکانه به سرانجام این پیشگویی نگاه کند. جنگ آغاز می شود و ارتش مصر با فرماندهی منفتاح و موسی به هیتی ها حمله می کنند.

در وا نفسای نبرد، ناگهان یکی از جنگویان هیتی ارابه منفتاح را مورد هدف خود قرار داده و ارابه ی منفتاح را واژگون می سازد. در همین لحظه موسی متوجه وضعیت خطرناک منفتاح شده و به یاری وی می شتابد و او را از مرگ می رهاند.

اما منفتاح به این جریان به عنوان تحقق پیشگویی فکر می کند و نسب به وفاداری موسی دچار شک و تردید می شود.


" در اینجا نکته ای حائز اهمیت وجود داره که باید آن را ذکر کرد و آن این است که، در صحنه ی درگیری مصریان و هیتی ها، شخثیت موسی به همراه جانشین فرعون تهداد کثیری از سربازان لشکر مخالف را به قتل می رساند. حال ، سئوالی که مطرح می شود این است که با توجه به این که حضرت موسی به دلیل وضعیت خاص موجود برای پیامبران، باید پیش از ابلاغ رسالت هم در گفتار و هم در کردار خود به دور از منش ظالمان رفتار کند، شرکت در چنین نبردی که کفار باعث و بانی شروع آن هستند و به قتل رساندن افراد نمی تواند در منش وی باشد و از این جهت به تصویر کشاندن چنین صحنه ای کاملا به دور از حقیقت است."

رایدلی اسکات ” هجرت: خدایان و پادشاهان” را در پیوند با وقایع حکومت رامسس دوم ساخت. در این فیلم موسی قوم بنی اسرائیل را از حاکمیت فرعون خارج می کند. واضح است که روایت “عهد عتیق” و تلقی مشرکانه آن در رابطه با پیامبرانی همچون داوود و سلیمان چراغ راه برداشت نویسندگان فیلمنامه در مسیر فیلم نامه نویسی بوده است. در دوره عتیق بر پایه قوم بنی اسرائیل بر خیانت و سلطه داوود و یهودا استوار است و آموزه های راز آمیز و منحرف اساطیر یهودی آن در خصوص قوم بنی اسرائیل برداشتی تحریف شده و بسیار متباین از حقیقت قرآنی این قوم را ارائه می دهد.

به وضوح می توان به این موضوع که یهود و بنی اسرائیل دو مقوله کاملا جداست و قوم افرائیم خود را پیرو سنن موسوی پی برد. قوم یهود بود که در همه حال بر قوم افرائیم هجوم می برد و درآخر در زمان حکومت ابیام فرزند رحبعام (شاه یهود) توانست آنان را تاراج کند و این حمله  سبب سقوط خاندان یوسف شد. در عهد عتیق مشخص نیست که آئین پرستش گوساله زرین که میراث فنیقی ها بود – به جز قوم یهودا- به کدام قوم منتسب است و در این مورد به خصوص روایات متناقضی وجود دارد. کتابی که بر موسی کلیم الله نازل گردید هیچگاه در دسترس نیست و هرآنچه به عنوان تورات توسط قوم یهود و عزرا کاهن بازنویسی و تحریف شد انحرافی بیش نیست.

خدا در فیلم تولید شده به چهره ای پسر بچه ای شرور و خودکامه که در کوه سینا با موسی ملاقات می کند معرفی می شود این خدا که در تفسیر انسان گرایانه هلنیستی، پیش از این در تعلقات یونانی زده ی اسکات در اثری چون “پرومتئوس” نمایان می گردد، نمایانگر تلقی و درک مشرکانه و رازآمیز یهودیت از خدا در شخصیتی انسان گونه است . گذار از چهره اساطیری به چهره انسانی در قیاس با تلقی خدا در تمدن یونان باستان که بارز ترین نشانه هایش را به راحنی می توان در آثار نویسندگانی چون آشیل و یا اوریپید یافت، درعهذ هلنیستی و با ظهور اشرافیت نوپای تاثیرگرفته از فلسفه صورت گرای ارسطو، اتفاق می افتد.

این نظریه گویای این است که خدا منبع استبداد، خوکامگی و خشونت است که حکومت می کند. این اعتقاد انسانگرایانه از خدا در طول تاریخ غربی ها هیچگاه بصورت کلی محو نگردید و همواره در تمام ادوار باستانی حضور داشت. در جایی از فیلم می بینیم که برداشت ارسطو از خدا در منظر مکانیکی رغم می خورد، خدای ارسطو فاقد درک و شعور است و اصلا تنها متحرک نامتحرک است.

اعتقاد چند خدایی و غفلت خدا و همچنین تلقی عاطل از خدا جملگی از انحرافات فرقه های مختلف منشعب از جنبش های رفورمیستی کلیساست. گرچه اصول کاتولیک هم آمیخته با تحریفاتی همچون بازنگری شورای ترانت است. در تمدن غربِ مدرن نیز تلقی خدا با گرایشات حسی – تجربی در فلسفه شخصیت هایی هچون “لایب نیتس” بدنبال دارد. اینان همگی ریشه در تلقی نیست‌انگار و تاثیر متافیزیک کاسموسانتریسم غرب دارد.

در فیلم “هجرت” موسی با خدا هم ردیف است آنان به جنگ با یکدیگر می پردازند و موسی رفتاری خشونت آمیز با خدا دارد  و در صحنه ای از فیلم می بینیم خدا موسی را از خود می راند حتی در قسمتی به موسی می گوید “کسی که فکر می کردم نبودی”. در هیچ قسمتی از فیلم شخصیت موسی به عنوان یک شخص پیام آور یکتا پرستی مطرح نمی گردد و اساسا هیچ تو جهی و اشاره ای به رسالت حضرت موسی نمی شود و رسالت موسی به عنوان ماموریتی تحمیلی تلقی می گردد و این خصوصیت به طرزبسیار  پررنگی در فیلم “نوح” آرنوفسکی نیز مشاهده می شود وحدانیت و وحیانیت در روایت سینمای هالیوود از تاریخ ادیان و سرانجام پیامبران به طور کلی محو گردیده است.



تفسیر هالیوود از سیمای پیامبران اولوالعزم بسیار توهین آمیز و منحرفانه می باشد. به عنوان مثال در فیلم “رمز داوینچی” تولید شده  ران هاوارد که اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته دن براون است با استناد به چند رمز گشایی از تابلوی شام آخر داوینچی، مسیح (العیاذ بالله) بر اثر هم‌خوابگی با فاحشه معروفی که در روایات حواریون سخنی از آن در میان است نسلی از خود را بجا گذاشته است، در این اثر مسیح (ع) به عنوان شخصیتی که درگیر نفسانیات مطرح گردیده است و در فیلمی چون ” انجیل به روایت متی” ساخته پیر پائلو پازولینی این شبهات هر چند تعدیل یافته تر نیز به همان قوت خود حضور دارد و “هجرت: خدایان و پادشاهان” نیز در ادامه همین روند سکولاریستی هالیوود می باشد و اساسا قصد آن به سخره گرفتن چهره وحیانی پیامبران اولوالعزم است.

مسلم است که “هجرت : خدایان و پادشاهان” در پی ایراد پیام سیاسی با استعانت از نوعی قهرمان سازی عوام گرایانه از پیامبری اولوالعزم می باشد تا آن را سمبل لیبرالیسم دموکراسی خواه بداند. همچون که شخصیت هایی چون اسکندر در فیلم الیور استون و یا اسپارتاکوس در فیلم استنلی کوبریک دارای این چهره بودند و این خود یکی از گرایشات عوام فریبانه ی هالیوود است.